ماجرای غلام ماهرویان زمان ناصرالدینشاه(داستان عبرت آموز)
میگویند: تاجری به نام ماهرویان بود - که چون صورتش به علّت ماهگرفتگی لکههایی داشت، ناصرالدین شاه به او لقب ماهرو داده بود - ظاهراً این خادمی به نام میرزا حسن داشت. با هم داشتند مکّه میرفتند. این خادم طوری بود که اطرافیانش یک مقدار با او شوخی میکردند. بنده خدا ساده بود. او پرسید: چقدر دیگر مانده برسیم؟ با این که خیلی راه مانده بود، مثلاً شاید سمت عراق و آن طرفها بودند، به او گفتند: پشت این تپه که بروی، دیگر ورودی مدینه است.
بیچاره آمد ارباب را صدا بزند که بلند شود که برویم. دید او خواب است، دلش هم نیامد بیدارش کند، بعد خودش گفت: حالا من زودتر به آن طرف تپه میروم تا یک چیزی تهیه کنم. اینها که میخواهند بیایند من را میبینند. ارباب بلند شد. دو، سه ساعتی گذشت، دیدند خبری از او نیست. آنها گفتند که ما به او گفتیم پشت این تپه، ورودی مدینه است. آن طرف تپه را گشتند، صدایش زدند، این طرف و آن طرف را گشتند. دیدند خبری نیست. گفتند: حتماً گرگهای بیابان به او حمله کردند. اینها دیگر یقین پیدا کردند که او مرده. کاروان آرام آرام رفت.
آن موقع با شتر میرفتند، بیست، سی روزی طول کشید که اینها برسند. چون وقتی غروب میشد، اینها میترسیدند و یک جایی میایستادند. حتّی بعد از ظهر هم که میدانستند اگر یک مقدار حرکت کنند، شاید غروب به کاروانسرای دیگری نرسند، مجبور بودند همان ظهر که رسیدند، همان جا بمانند تا فردا حرکت کنند. چون در راهها راهزن بود و میترسیدند، در تاریکی حرکت کنند.
همین که از دروازه شهر وارد شدند، دیدند او در گوشهای نشسته، بعد بلند شد و زار زار گریه کرد که کجا بودید، من مدت زیادی است اینجا نشستم. مگر نگفتید پشت تپه است، من هم آمدم. یک ماه است منتظر شما هستم، شما کجایید؟
ببین یک یقین انسان را کجا میبرد، وقتی یقین باشد تمام است. این مثالی است که اولیاء از جمله مرد عظیم-الشّأن و الهی، آیتالله بهجت (اعلی اللّه مقامه الشّریف) برای یقین میزنند. ایشان میفرمودند: یقین یعنی این؛ یعنی این که انسان هر چه را مولایش گفت، بپذیرد، بعد ببیند کجا میرسد!
آنچه انسان را بالا میبرد یقین است، نه عبادت امثال ما. عبادت ما، ما را بالا نمیبرد. قرآن هم وقتی میخواهد، فضیلت اهل آخرالزمان را بیان کند، میفرماید: «وَ الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُون» ، این «یُوقِنُون»هایی که در قرآن هست، مقام یقین را بیان میکند.
برای همین گفتند: هیچ چیزی مثل یقین بین مردم کم تقسیم نشده است «لَمْ یُقْسَمْ بَیْنَ النَّاسِ شَیْءٌ أَقَلُّ مِنَ الْیَقِین». پس این یقین را همه کسی ندارد.
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: در محضر بزرگانداستانهای عبرت آموز